شب بود ؛ ستاره بود ؛ ماه بود
شب رفت ؛ ستاره رفت ؛ماه رفت
زندگي به يك اشاره رفت
روزها همه تباه شدند؛
لحظه ها ؛ ماه ها ؛ سالها
خالي لز حضور گرم تو ؛
تنهايي و انزجار؛
بريده ام از هرچه زندگيست ؛
مرده ام درون خويش؛
به پايان رسيده ام؛
من براي دلم گريه ميكنم
براي دستهايم كه خالي اند ؛
چشمهايم كه پر شده از شراب اشك ؛
عمر من به گريه سر شده
اي خداي من ؛ اي خداي مهربان
خسته ام ؛ خسته ام ؛ خسته ام ...
اينهمه انتظار را نگفتي چگونه بايد تحمل كرد
آيا فكر كرده اي اين همه چشم به راهي رويش شعرو عشق را كند ميكند؟
اين جاده هميشه به همين اندازه است فاصله ها را به خوبي تفسير ميكند
اين راه بي پايان چقدر روشن و دقيق بي فرجامي ها را به تصوير ميكشد
در محدوده ي نگاه من هميشه يك چيز ثابت و غريبه از تكرار است
و آن حقيقت شيرين بودن توست خيال مهتاب گونه ات مرا از احتياج ميرهاند
احتياج به بارش ستاره ها
نياز به روشنايي كاذب فانوس و پنجره.
آينه خاطرات غبار گرفته و دلم به شدت پر از آرامش هم كناري نفسهايت تنگ شده ...